۱۳۸۸ خرداد ۳۱, یکشنبه

برای کسی که نه می‌شناسمش، و نه دیگر، خواهم شناختش.



برای کسی که نه می‌شناسمش، و نه دیگر، خواهم شناختش.
….
کسی که یکبار نیست که می‌رود.... هزاران بار جلوی چشمم، مت، مان..مرده است.
برای همه کسانی که اینگونه جانشان نهاده‌اند. تا وقتی نبینی...
درک نمی‌کنی که …


و چشمانش... چشمانش. هزار بار چشمانش، کرور کرور می‌لرزم...
می‌لرزم.... و ثبت است. ثبت خواهد بود برای همه تاریخ، چشمانت ثبت خواهد بود...
و بلرزید... دنیا، نه! حتی دنیا نیز نه! همین گوشه، کنار خودمان... ایرانی کور و کر...
ببین و بلرز!
های... تویی که آن بالا امر به چنین کشتاری داده‌یی … سلاح دست آن کثافت داده‌یی..
نمی‌لرزی که روزی باید جواب پس بدهی؟ باید توی چشمان ندا جواب پس بدهی...




بلرز که این چنین بر مردمان می‌رود. آن بالا اشک تمساح بریز حالا...

اینجا عبای دین خون می‌چکد... نه! خون می‌خورد... با خنده قبیح بر لب، خون می‌خورد...
های دنیا... چشم و گوشت کور و کر باد اگر نبینی...
های مردم کثیفی که این چنین جوری روا می‌دارید، چشم می‌بندید، دور می‌دارید
ذهنتان را به پندار چرکین اوباش و اراذل... وای‌تان باد...

در چشمانش امید خونین شده من و توست که می‌نگرد.
بهت است ….
که مگر چه کرده بودم؟ چرا ناغافل؟
همه آن‌ها مگر چه کرده بودند؟








۱۳۸۸ خرداد ۱۲, سه‌شنبه

امشب، کارم ساختی ... ساختی ...
و دیگر
حرفی نمی‌توانست باقی باشد. همه‌اش سه،... نقطه بود که باقی می‌ماند...

….....
…..........

چنان که سر گذاشته‌یی تا مرا شاعر کنی، به خیالت خوب چیزی می‌شود شعر سکوت؟