دردش بیشتر میشود وقتی چندین هزار کیلومتر از آن خاک فاصله داشته باشی، (یادم باشد دلالت خاک را آنطور که دیگران به کار بردهام، بتکانم، اینجا خاک فقط خاک است که معنی میدهد) و کسی چون مشکاتیان بمیرد. نه اینکه آنجا بودی قرار بود گل خاصی به سرش بزنی، این هم نیست که مشکاتیان را محرومیت کشیده و به قدر کافی قدردانسته نشده بدانی. همین قدر آدم گندهیی بود، همین قدر مصنف و آهنگساز کلفتی بود که نامش تا نسلها خواهد ماند، و همین گندگی درد مرگش را به خودی خود زیاد میکند، اما... من، اینجا متمسک به همه چیزی که تحت عنوان شق و رق فرهنگ با خود آوردهام، نفس میکشم(شاید بشود گفت نفس فکری میکشم). و برایم آن نغمهها، نغمههای مشکاتیان، شعرهایی که روی آن نغمهها خوانده شده، آنقدر زمزمه شدهاند، آنقدر توی اتاقم، ماشین، شنیدهامشان که دیگر لالاییام گشتهاند، دیگر بخشی از وجودم هستند. حتی بعضی وقتها، اینجا با زمزمهشان یاد مادرم میافتم.
نماند ناگفته که من به عشق خیلی از ضربیهای و چهارمضرابهایی که مشکاتیان توی کاستهای شجریان اجرا کرده، دنبال موسیقی سنتی رفتم. ۷ سال زمان کمی نیست که الفتش به این زودیها از یادم برود. مخصوصاً که کلی از وقتها میخواستم که فلان تصنیف خوشگلی را که بار اول از سنتور مشکاتیان شنیدهام اجرا کنم...
میراث مشکاتیان، بخش قابلتوجهیی از این فرهنگیست که من از ایران وام گرفتهام. فرهنگی از توی کتابها، شعرها، زبان، مفاهیم، سنتها( مزخرف و غیرمزخرف). من آدم این پسزمینه (کانتکست) فرهنگیام. من اینجا معنی میدهم.
افکارم هم اینجاست که معقول به نظر میرسند.
و شنیدن خبر و دیدن آن کلیپی که همایون روی خاکش میخواند، گرپی فرو ریخت دلم را. بخشی از وجودم خالی بود دیگر...
اینجا فاصله معنی میداد، فاصله دیگر به یاری صدای خشدار توی تلفن یا جوهر خشک پشت مونیتور کم نمینمود. دلم کرور کرور نوار کاست بچگی را میخواست که بگذارم. بخشی از وجوم را بازیابم. بدانم که هنوز مشکاتیان در دل امثال من زنده است. بخشی از من است. بدانم که آنجا هست. دلم قاصدک، دستان، نوا، آستان جانان و دودعود (آه، دود عود...) خواست...
دلم... بوی خاک توی کمد نوارها، ضبط خراب که هر بار که کاست میگذاشتی، باید مراقب میبودی که نوار عزیزت را نخورد و نپیچد، خواست.
دلم...
پینوشت: نوشتن یادم میرود. باید بیشتر نوشت.
نماند ناگفته که من به عشق خیلی از ضربیهای و چهارمضرابهایی که مشکاتیان توی کاستهای شجریان اجرا کرده، دنبال موسیقی سنتی رفتم. ۷ سال زمان کمی نیست که الفتش به این زودیها از یادم برود. مخصوصاً که کلی از وقتها میخواستم که فلان تصنیف خوشگلی را که بار اول از سنتور مشکاتیان شنیدهام اجرا کنم...
میراث مشکاتیان، بخش قابلتوجهیی از این فرهنگیست که من از ایران وام گرفتهام. فرهنگی از توی کتابها، شعرها، زبان، مفاهیم، سنتها( مزخرف و غیرمزخرف). من آدم این پسزمینه (کانتکست) فرهنگیام. من اینجا معنی میدهم.
افکارم هم اینجاست که معقول به نظر میرسند.
و شنیدن خبر و دیدن آن کلیپی که همایون روی خاکش میخواند، گرپی فرو ریخت دلم را. بخشی از وجودم خالی بود دیگر...
اینجا فاصله معنی میداد، فاصله دیگر به یاری صدای خشدار توی تلفن یا جوهر خشک پشت مونیتور کم نمینمود. دلم کرور کرور نوار کاست بچگی را میخواست که بگذارم. بخشی از وجوم را بازیابم. بدانم که هنوز مشکاتیان در دل امثال من زنده است. بخشی از من است. بدانم که آنجا هست. دلم قاصدک، دستان، نوا، آستان جانان و دودعود (آه، دود عود...) خواست...
دلم... بوی خاک توی کمد نوارها، ضبط خراب که هر بار که کاست میگذاشتی، باید مراقب میبودی که نوار عزیزت را نخورد و نپیچد، خواست.
دلم...
پینوشت: نوشتن یادم میرود. باید بیشتر نوشت.