۱۳۸۸ بهمن ۱۳, سه‌شنبه

اول ناله بود، دوم لبخند
دوم لبخندی به پهنای تمام صورت، از عمق دل و شاد. من بیشتر از آنکه تحملش را داشته باشم خوشبخت شده‌ام. توی تنهایی‌ نمی‌توانم از احساس عمیق خوشبختی لبخند نزنم. عاشق شده‌ام، عاشق موجودی که عمیقاً برایم محترم است. وجودش سنگینی حضور دارد. حضورش، نگاهش،صدایش طوری‌ست که آدمی حس می‌کند باید برتر و والاتر از خودش باشد تا ارزش او را داشته باشد. همین من را عوض کرده است. امید را، شور زندگی را به من بازگردانده است. من برای زندگی‌ام، برای با او بودن، ارزشش را داشتن، سخت تلاش می‌کنم. زندگی‌ام منظم، بدون افسردگی و خوب پیش می‌رود. مرا دوباره متولد کرده است: این بار بدون اکثر خرابی‌های پیشین. سرسپرده، دیوانه، سرمست، خرم و شادم.

کمی توی این شرایط ایران احساس گناه دارد اینطور بودن، ولی کاریش نمی‌شود کرد.

۵ نظر:

  1. یکی از بهترین و خوشحال کننده ترین و عاشقانه ترین (و حسودی آورترین!) نوشته هایی که اخیرا خوندم!
    Love you bothhhhhh!
    >:D< :*****

    پاسخحذف
  2. سودات مبارک باد! (:

    ضمناً اگه از من می‌شنوی، اصلاً احساس گناه نداشته باش. اینکه شور زندگی داری، منافاتی با دل‌نگرانی‌های دیگه‌ت نداره. ما باید زندگی کنیم. زندگی ادامه داره... .

    پاسخحذف
  3. مرسی نداو گلی.
    ممنون بهزاد..آره زندگی ادامه داره...شاید این روزها باید بیشتر هم به زندگیمون، دوست داشتن‌هامون فکر کنیم.

    پاسخحذف