۱۳۸۸ بهمن ۱۷, شنبه

یکی از خوشبختی‌های کشف شده در طول این مدت آشپزیه. کلی آشپزی کردم! کلی چیز بلد بودم، کلی هم یاد گرفتم. بدون دستور‌العمل. همه‌اش از روی گفته‌هایی که مامان وقتی آشپزی می‌کرد و من کنارش بودم برایم گفته بود. همه چیز را عالی گفته بود. آشپزی بیشتر از آنکه دانستن دستورالعمل ها باشد، دانستن این است که کدام ادویه با غذا چکار می‌کند، کی می‌کند و چطور می‌کند.« زردچوبه را اول تفت دادن باید به پیاز و گوشتت بزنی تا هم بوی گوشتت بگیرد، هم تندی بوی خودش برود»، «لیموترش تازه گوشت مرغ را سفت می‌کند، ۲ دقیقه ماندن به برداشتن بریز» را مامان از ورای تجربه‌اش می‌گوید.
لوبیا پلو، خورشت بادمجان، میرزا قاسمی، زرشک‌پلو مرغ، خورشت اسفناج، تره سیب‌زمینی، تره سبزی، سوپ سبزی، کباب تابه‌یی و استیک و عدسی را خیلی خوب درست می‌کنم.
ماکارونی و انواع مرغ پخته و ماهی سرخ کرده و انواع املت هم از دم دستی‌هاست. اگر دکتری گرفتیم و چیزی نشدیم، رستوران باز می‌کنیم تهش!
هنوز چیزی برای خرد کردن گردو ندارم، وگرنه فسنجان و بادمجان گوده رو هم بلدم:دی.

پی‌نوشت: در اینجا به دلیل درک موهبت عظیم گرسنه نماندن، از مامان یک دنیا قدردانی می‌کنیم. این هم یک مثال هم‌ارز دیگر با آن ضرب‌المثل گرسنه و ماهی و ماهی‌گیریست: اگر بچه‌ گرسنه است، می‌توان به او غذا داد، اما فردا(بعد از رفتن به خانه خودش) گرسنه می‌ماند، پس بهتر است به او آشپزی یاد داد.


۳ نظر:

  1. چقدر غذا بلدی! آفرین! من هیچی بلد نیستم!
    ولی یه چیزی، آبلیمو کلا اگه بپزه با غذا تلخش می کنه، واسه همین باید آخرش ریخت تو غذا!

    پاسخحذف
  2. خیلی‌ هم خوب، منم خیلی‌ دوس دارم آشپزی :دی
    اونور یکجور حس بی‌ نیازی به آدم دست میده!

    پاسخحذف
  3. مرسی ندا، شکسته نفسی می‌فرمایید. همینجا یک درس خوب أشپزی به من دادی...خوبی؟ دلم کلی تنگ شده.

    پیام! آره، احساس اینکه می‌تونی سر پای خودت وایسی. خوبی؟

    پاسخحذف