۱۳۸۸ اردیبهشت ۲۸, دوشنبه

من آدم نمی‌شم آخر!، یا شاید هم هم شرایط زندگی نمی‌‌ذاره تا من آدمانه زندگی کنم، از کمبود یک اپسیلون نرمالیته در رفتار و سکنات گرفته تا عدم انجام کارهای شخصی خودم به طریقه آدمانه و درست و حسابی، تا سگ‌دو نزدن برای کارهای ادارای و اجتماعی، از کوچیک‌ترین مثل پیدا کردن آرایشگاه، تا بزرگترین مثل چه می‌دونم چی‌چی، هیچ جای زندگی من سر جاش نیست، اون وقت یکی رد می‌شه می‌گه که اون یکی خب کو پس؟ خب منم بر‌می‌گردم با مکث می‌گم: مومن!
هر کی هم بخنده خره!

۱ نظر: